گزیده اشعار عماد خراسانی

 

 

گزیده اشعار عماد خراسانی

 

پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست ... 

 ***

گرچه مستیم و خرابیم ، چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در آنیم ، غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر... 

 ***

عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان
هوس گردش پیمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حسرت برهم
حیرت این همه افسانه اگر بگذارد
همچو زاهد طلبم صحبت حوران بهشت
یاد آن نرگس مستانه اگر بگذارد
شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانهء دیوانه اگر بگذارد
شیخ هم رشتهء گیسوی بتان دارد دوست
هوس سبحهء صد دانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد 

 ***

ما به درگاه تو با بخت سیاه آمده ایم
شکر وصد شکر ز بیراهه به راه آمده ایم
نه پی سیم و زر و ملک و سپاه آمده ایم
نه پی تخت و نه دنبال کلاه آمده ایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم 

 ***

برخیز تا پناه به میخانه ای بریم
دست ز عمر شسته به پیمانه ای بریم
مستانه گر که بر سر ما جام بشکنند
خوش تر که رنج صحبت فرزانه ای بریم
از چرخ شکوه ،قصه ی بیهوده گفتن است
دیوانگی است شکوه ای به دیوانه ای بریم
آن سان شدم ملول که گر وجه می رسد
این پنج روزه خانه به میخانه ای بریم
آنجا هم ار نشد که شوم ،همتم کجاست
چون جغد،آشیانه به ویرانه ای بریم 

 ***

چون زیر خاک تیره شدم یاد من بکن
هرجا که حلقه دیدی، دستی به گردنی
دانی که آگه است ز حال دل عماد
آن برزگر که آتشش افتد به خرمنی 

 ***

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد... 

 ***

چندی است تند، می گذریم از کنار هم
ظاهر خموش و سرد و نهان بیقرار هم
رخسار خود به سیلی می سرخ کرده ایم
چون لاله ایم هر دو بدل داغدار هم
او را غرور حسن و مرا طبع سربلند
دیری است وا گذاشته در انتظار هم...
چشم من و تو راز نهان فاش می کند
تا کی نهان کنیم غم آشکار هم
ای کاش آن کسان که بهشت آرزو کنند
عاشق شوند و با مه خود گفتگو کنند... 

 ***

گیرم گناه از من و گیرم خطا ز تو
کوته به بوسه عاقبت این ماجرا کنیم...
دنیا وفا ندارد و ایام اعتبار
عاشق نئیم و رند بخود گر جفا کنیم
فصل بهار میگذرد ای بهار من
باز آ که سوخت طاقت صبر و قرار من 

 ***

هر که جز پیمانه با من بست پیمانی، شکست
نیست بیجا گر که می بوسم لب پیمانه را
با وجود عشق از من عقل می خواهد فقیه
وای بر آنکس که بوسد دست این دیوانه را 

 ***

دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي
ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم
دم به دم حلقه اين دام شود تنگتر و من
دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم
سرپر شور مرا نه شبي اي دوست به دامان
تو شوي فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبي نيست كه اين گونه غم افزاست فغانم
نكته عشق ز من پرس به يك بوسه كه داني
پير اين دير جهان مست كنم گر چه جوانم ...
گر ببيني تو هم آن چهره به روزم بنشيني
نيم شب مست چو بر تخت خيالت بنشانم
كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست
"آري آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم؟ 

 ***

مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا
درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
دل من پیر شد از بس که جفا دید وجفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد
وآنچه بیزار از آن بود دلم ،داد مرا
غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ
دید و سنجید وپسندید وفرستاد مرا
در دلم ریخت بس بر سر هم غم سر غم
دل مخوانید،خدا داده غم آباد مرا
زندگی یک نفسم مایهء شادی نشده است
آه اگر مرگ نخواهد که کند شاد مرا
ترسم از ضعف،پریدن ز قفس نتوانم
گر که صیاد،زمانی کند آزاد مرا
آرزوی چمنم کم کمک از خاطر رفت
بس در این کنج قفس بال و پر افتاد مرا
یک دل و این همه آشوب و غم و درد عماد
کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا 

 ***

هر چه خواهم که سر خویش کنم گرم به کاری
گل به چشمم گل آتش شود و باده بلایی...
هیچ کس نیست در این دشت مگر کوه که آن هم
انعکاس غم ما هست گرش هست صدایی...
ماکه رفتیم به دریای غم و باده ولی نیست
این همه جور سزای دل پرخون ز وفایی...
هر چه کردم که بدانم چه سبب گشت غمش را
نه من و نی دل و نی عقل رسیدیم به جایی... 

 *** 

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دمبدم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 16 مرداد 1394برچسب: آي کيدو کي شين کاي, آموزش آي کيدو کي شين کاي, آي کيدو کي شين کاي قدرتمندترين آي کيدو دنيا, آي کيدو کي شين کاي پيشرفته ترين آي کيدو جهان, محمد شاملو دان 10 آي کيدو کي شين کاي, محمد شاملو بهترين شيهان آي کيدو ايران , آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها, آي کيدو, آموزش آي کيدو, آي کيدو به صورت خصوصي, آي کيدو را ياد بگيريد, از خود دفاع کنيد, دفاع شخصي, بهترين ورزش دفاع شخصي, آي کيدو خصوصي, آي کيدو با بهترين مربي, آموزش آي کيدو با بهترين مربي ها،ادبيات،ادبيات ايران و جهان،اشعار شعراي ايراني، زيباترين اشعار،اشعار شاعران فارسي زبان،شاعران پارسي گو، زندگي نامه شعرا، ادبيات انگليس، ادبيات فرانسه، ادبيات جهان، گزیده اشعار عماد خراسانی, | 6:45 | نویسنده : آقای سعید اکبرزاده |